^*_^* &$#

هدفون روی گوشم بود و داشتم آهنگ گوش میکردم. یک دفعه یی کمی صدای جیر در رو شنیدم هدفون رو سریع زیر پتو کردم و خودم رو به خواب زدم.

میدونستم مامانمه اون همیشه میخواست که آروم وارد بشه ولی همیشه متوجه میشدم و نمیخواستم که ببینه هدفون رو گوشمه چون میپرسید به چه دلیل ساعت سه نصف شب دارم و حوصله نداشتم جواب بدم

واقعاً از کی من شروع کرده بودم‌به آهنگ گوش کردن نصف شب؟ به چه دلیل؟ حتماً میخواستم که گذشته رو فراموش کنم یه شعار دارم فراموش کن کسی رو که فراموشت کرد اونم‌فراموشم کرد. نمیخوام شبیه هش باشم.

سرم روی بالشت سنگینی کرد و همه جا تاریک شد.

یه پسر اونجا بود. و من همون لحظه حس میکردم که عاشقشم و این حس رو دوباره روی اون حس کردم. دل کنده بودم دیگه ازش متنفر بودم حتی توی خواب نمیخواستم حتی توی خواب ببینمش بعد از اون همه کاری که کرد چطور روش میشه بیاد توی خوابم؟

اون اومد سمتم. _خوبی؟ _نمیخوام باهات حرف بزنم تو فراموشم کردی.

_من دوست دارم _لازم نیست تو بهم بگی که دوسم داری تو میدونی چیکار کردی؟ _درسته تو رو ترک کردم ولی بدون که هنوزم به یادتم. _بهتره بری پیش خواهرم معلومه که توو خونه منتظرته اون به من نگاه کرد و بعد به گوشیش که داشت زنگ میزد

_مگه مهمه که اون زنگ زده؟ و قطعش کرد. و بهم‌گفت ببین من هنوزم دوست دارم اون اینکارو میکرد که من‌گول بخورم و ازم سو استفاده کنه همیشه میخواست ازم سو استفاده کنه

همه میخوان سو استفاده کنن در ضمن تو این دوران نوجوانی. نه دیگه خیلی دیر شده واقعا دیر شده و من دیگه فراموشت کردم

منظورت چیه که فراموشم کردی؟ خدافظ و راه افتادم و رفتم

از خواب بیدار شدم و به این خواب خوشحال شدم و بار ها خوابش رو دیدم و دل کندم باز هم دیدم و دل کندم باز هم دیدم و دل کندم تا اینکه فهمیدم همش برای سو استفاده بوده و از‌چشمم افتاد د الان دو ماهه که خوشحالم رفت

از این چه درسی گرفتی؟ توی کامنت بگو. و من بهت میگم که چی بود